روشنفکران ایرانی و مسألۀ فلسطین [2] / جلال آل احمد، از نیمه‌صهیونیست تا ضد صهیونیست!

وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم                   - ناروا در خونْ پیچان                                           بی‌گنه غلتان در خون -                                         دل فولادم را رنگ کند دیگرگون.                - نیما یوشیج –           در میان روشنفکران ایرانی، مواجهات رنگارنگی در برابر قضیۀ فلسطین و اتفاقات آن منطقه دیده می‌شود. در نوشتۀ قبلی، اندکی از نحوۀ رویارویی داریوش آشوری را با توجه به سفرنامه‌اش،...
blog_thumb_1

وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم                  

- ناروا در خونْ پیچان                                          

بی‌گنه غلتان در خون -                                        

دل فولادم را رنگ کند دیگرگون.               

- نیما یوشیج –

          در میان روشنفکران ایرانی، مواجهات رنگارنگی در برابر قضیۀ فلسطین و اتفاقات آن منطقه دیده می‌شود. در نوشتۀ قبلی، اندکی از نحوۀ رویارویی داریوش آشوری را با توجه به سفرنامه‌اش، به اختصار به دست دادم. اینک در ادامۀ همان یادداشت، با نظر به اینکه نوعی توالی تاریخی را مد نظر دارم، شاید بتوان به سفرنامۀ جلال آل احمد نظر انداخت. البته توجه دارم که تا پیش از سفرنامۀ آشوری و جلال، نوشته‌های دیگری نیز به فارسی در دست بوده؛ اما در اینجا به سبب اهمیت این دو روشنفکر نسبت به سایرین و آوازۀ ایشان، ترجیح دادم دربارۀ متن‌های دیگر در یادداشت‌های بعدی توضیح بدهم.

          جلال آل احمد به رغم همۀ حرف‌وحدیث‌ها و ستایش‌ها و نکوهش‌هایی که درباره‌اش وجود دارد صرفاً بر پایۀ شیوه‌ای که در برخورد با مسئلۀ فلسطین در پیش گرفته ستودنی و قابل تحسین است. در این نوشته قصد دارم قدری دربارۀ سلوک فکری جلال در مواجهه با اسرائیل بین سال‌های 1342 تا 1346 سخن کنم.

          آل احمد در بازگشت از سفر چهارماهۀ فرنگ، دو هفته‌ای مهمان دولت اسرائیل بوده است؛ یعنی از 15 تا 28 بهمن 1341. در این مقطع حدود پانزده سال از تشکیل دولت صهیونیستی در قلب خاورمیانه می‌گذشته و یهودیان مهاجر، تا آن زمان سرگرم کار دهقانی و کشاورزی اشتراکی خودشان در قالب کیبوتص‌ها و مُشاوها بودند و تا حملۀ ژوئن 1967 و جنگ شش روزه میان اعراب و اسرائیل، هنوز سه‌چهار سالی باقی بود. قبلاً اشاره کرده‌ام که افرادی مانند خلیل ملکی و حسین ملک و داریوش آشوری، در این روزگار، چنین واحدهای اشتراکی را که می‌شد از آن‌ها بوی نوعی سوسیالیسم شنید، می‌ستودند و کیبوتص‌ها را مورد تأکید قرار می‌دادند. همین‌ها البته با جلال آل احمد نیز هم‌پیمان و هم‌مسلک بودند و در جریان انشعاب سال 1326 از حزب توده جدا شدند و به دنبال نوعی سوسیالیسم بودند که بر استالینیسم حزب توده برتری داشته باشد. پس جای شگفتی نیست که اینان متفقاً بر شیوۀ کشاورزی اشتراکی در اسرائیل تازه‌تأسیس صحّه می‌گذاردند و در نوشته‌هایشان از آن به خوبی یاد می‌کردند؛ چنان که در سفرنامۀ آشوری دیده شد.

          در همین اوضاع و احوال و با چنان پیشینه‌ای در زبان فارسی بود که جلال آل احمد ظاهراً از طرف وزارت فرهنگ به اسرائیل دعوت می‌شود و مدتی را با سیمین دانشور، همسرش، در آنجا می‌گذراند. جلال، بنا بر گزارش شمس آل احمد در مقدمۀ کتاب سفر به ولایت عزرائیل حدود بیست صفحه یادداشت از این سفر نوشته بوده و از آن‌ها چند بار در جاهای مختلف استفاده کرده است و از جملۀ آن‌ها چاپ بخشی از یادداشت‌ها در مجلۀ اندیشه و هنر (شمارۀ مخصوص جلال آل احمد، ش 4، مهرماه 1343) با نام «ولایت اسرائیل» بوده است (در اینجا مشاهده کنید). چاپ بقیۀ سفرنامه در پرده می‌ماند تا اینکه بالاخره صورت نهایی آن‌ها در پنج بخش در انتشارات رواق به کوشش و با مقدمۀ شمس آل احمد از روی دست‌نوشته‌های جلال منتشر می‌شود (در اینجا مشاهده کنید) و همین چاپ اساس گزارش من در این نوشته است. برای هر فرد علاقه‌مند به مطالعات فلسطین در زبان فارسی، خواندن مقدمۀ شمس آل احمد در آن کتاب، بهره‌رسان است.

          به این نکته می‌باید همین‌جا اشاره کنم که چاپ رواق از سفرنامۀ جلال، پنج بخش دارد و بخش پنجم آن ظاهراً در سال 1346 نوشته و در روزنامۀ دنیای جدید منتشر شده است و احتمالاً با صلاح‌دید شمس به عنوان بخش پنجم، ضمیمۀ کتاب گردیده است. برای این ادعا شواهدی در این یادداشت می‌توان پیدا کرد.

          باری، «ولایت اسرائیل» جلال – سفرنامه‌اش که در سال 1343 درآمد – سرشار از تمجید و تحسین از اسرائیل است و به نفع برداشت‌های حکومت آن روزگار از مسألۀ فلسطین و اسرائیل. در این هفت صفحه که در مجلۀ اندیشه و هنر چاپ شده و بخشی از سفرنامه را شامل می‌شود، جلال در قامت یک نیمه‌صهیونیست ظاهر می‌شود و در تعریف کردن آن - به قول خودش - ولایت تا جایی پیش می‌رود که می‌گوید «در چشم این شرقی [یعنی خودش] اسرائیل با همۀ معایبش و با همۀ تضادهایی که در درون نهفته دارد، مبنای قدرتی است و قدم اول است به عنوان نوید آینده‌ای که دیگر نه‌چندان دور است.» این «منِ شرقی» جلال برای اینکه به قدر کافی نسبت به اعراب کین‌توزی کند می‌نویسد: «حکومت اسرائیل با وضعی که فعلاً دارد از نظر منِ شرقی سَرپل مطمئنی است برای سرمایه‌گذاری غرب که پس از جنگ جهانی دوم به صورتی دیگر و در شرق نمودار شده است.» البته از حق نباید گذشت که جلال در این مقاله، از اسرائیل و نسبت آن با اعراب، فراوان تحسین می‌کند اما مثلاً توجه دارد که نباید برای جبران خون یهودیانی که هیتلر آنان را در آلمان به کوره‌های آدم‌سوزی فرستاده، حالا اعراب فلسطین کشته شوند: «توجه کنید که گناهی است و غربی مرتکب شده است و منِ شرقی کفاره می‌دهم.»  جلال آل احمد توجه دارد که دعوای قدیمی عرب و عجم نباید مانع از این بشود که ندای وجدان اخلاقی‌مان را بشنویم.

          برای آل احمد اسرائیل سرمشق است؛ «سرمشقی است در معاملۀ با غرب». او در سفرنامه‌اش، از دوستان هم‌حزبی قدیمی‌اش هم نام می‌برد و اذعان دارد که در «نیروی سوم» از سوسیالیسم دهقانی اسرائیل حمایت می‌کرده‌اند؛ درست مانند آرتور کویستلر که او هم از استالین بریده و کارش به تعریف و تمجید از کیبوتص‌ها کشیده شده بود؛ چرا؟ «چون در آنجا اساسی برای اجتماعی کردن وسایل تولید کشاورزی در ناحیه‌ای از دنیا نهاده بودند که از سوسیال دموکراسی روس الهام می‌گرفت و نه از استالین» (ص 58).

          بار دیگر «منِ شرقیِ» نویسنده که معلوم نیست به کدام بخش از شرق وسیع جغرافیایی تعلق دارد و چرا همه را یک کاسه کرده است بر ضد اعراب، شکوِه سر می‌دهد و پس از شمردن مصائب کشورهای عربی می‌نویسد: «و این منی که از این اعراب بی‌اصالت، چنین چوب‌ها خورده است، اکنون از حضور اسرائیل در شرق شاد است». البته با این همه، در جامعۀ اسرائیل، گسست‌ها و اختلاف‌های فرهنگی متعددی دیده می‌شود و دلیل‌اش بیش‌تر این است که مهاجران اولیه که به این سرزمین کوچ کردند یک‌دست و وابسته به یک فرهنگ نبودند، بلکه بخشی از آن‌ها که شامل اکثرشان می‌شد از اروپای شرقی و به‌ویژه از روسیه و لهستان آمده بودند و تربیت و ادب غربی داشتند. در کنار این‌ها گروه‌های دیگری نیز که بیش‌تر شامل یمنی‌ها، عراقی‌ها، مصری‌ها و شمال افریقایی‌ها می‌شد، در مهد شرق و با رسم و ادب آنجا پرورش پیدا کرده بودند. به نظر آل احمد، «حل این اختلاف اساسی میان دو نوع آداب و تربیت، اولین شکل دولت اسرائیل است که آن را از راه یکسان کردن زبان می‌خواهند برطرف کنند». (ص 75) گفتنی است توجه به این نکته مورد توجه داریوش آشوری هم بود.

          آل احمد در سفر خویش، یک شب میهمان کیبوتصی می‌شود. در آنجا به اتفاق دانشور به تماشای تئاتری به زبان عبری می‌روند و در ضمن تماشای آن به یکی از معلمان کیبوتص برمی‌خورد. در جریان دیدارش با معلم مزبور، نکاتی را بیان می‌کند که نشان می‌دهد به رغم تحسین و تمجیدهایش، هنوز می‌تواند تیغ تیز زبان انتقادی‌اش را هم استفاده کند. مثلاً به معلم می‌گوید «درست است که اینجا ارض موعود اساطیری شما است، آخر فراموش نکن که این زمین‌ها را به زور گرفته‌اید و آن وقت با صاحبان اصلی راه نمی‌آیید. دیده‌ام که به دهات‌ها و و شهرهای عرب‌نشین، کسی نمی‌رسد، دیده‌ام که حتی برق و مدرسه نداشته‌اند». (ص 79)

          القصه، او نیز مانند آشوری به این نکته توجه می‌کند که سرزمین فلسطین در شرایط کنونی، بسیار مهاجرپذیر است و یهودیان سراسر دنیا به‌ویژه از لهستان، روسیه و آلمان علاقه دارند که به سرزمین پدران‌شان برگردند. مثلاً بیان می‌کند که به دنبال شکست انقلاب سال 1905 در روسیه و فشاری که بر یهودیان وارد شد، عدۀ زیادی از یهودیان روسیه به فلسطین می‌آمدند تا بر روی زمین کار کنند و در واقع همین گروه‌ها بودند که مؤسسان نخستین کیبوتص‌ها هستند که یکی از اصالت‌های دولت اسرائیل است. پیامد این مهاجرت‌ها هم این است که جمعیت تل‌آویو در عرض چند سال، از 40 هزار به 167 هزار نفر رسیده است.

          تا به اینجا آنچه گفته شد توضیحاتی بود از آنچه جلال از سفرش به اسرائیل به دست داده است. وی در تیرماه سال 1346 پس از حملۀ صاعقه‌آسای اسرائیل به کشورهای عربی و شکست سخت اعراب، دست به قلم می‌شود و مقاله‌ای را در قالب نامۀ رسیده‌ای از یک دوست پاریس‌نشین خطاب به روشنفکران می‌نویسد. داستان این مقاله چنین است که در سال 1346 روزنامۀ دنیای جدید، چند صفحۀ هنری - ادبی داشت که به همت سیروس طاهباز درمی‌آمد. مقالۀ آل احمد، در یکی از شماره‌های تیرماه چاپ شد. ساواک، صاحب روزنامه را مجبور کرد که همۀ نسخه‌های روزنامه را از دکه‌های روزنامه‌فروشی، جمع‌آوری کند. به این سبب، اثر مطلب نوشته شده نیز بسیار محدود و اندک بود و حرف جلال جز در برخی اطرافیانش، در محافل دیگر چندان اثر نکرد. این مقاله، بعدها در بحبوحۀ روزهای منتهی به انقلاب سال 1357 از سوی برخی از جریان‌های مذهبی در قالب کتابچه‌ای 32 صفحه‌ای با مقدمۀ شخصی به نام ابورشاد و توسط نشر کاروان در قم چاپ و در مقیاس وسیع منتشر شد. عنوانی که در قم برای این مقاله در نظر گرفته شده بود با عنوانی که جلال برایش برگزیده بود تفاوت داشت. ابورشاد عنوان «اسرائیل، عامل امپریالیسم» را برگزید ولی در سفرنامۀ جلال که در رواق چاپ شده نامش «آغاز یک نفرت» است و با شعری از نیما آغاز می‌شود؛ همان شعری که در صدر مقاله نهاده‌ام. این نکته را هم باید بگویم که به گمانم سفرنامۀ آل احمد، همان چهار بخشی - منهای بخش پنجم که در واقع در روزنامه چاپ شده بوده - است که خودش همان سال 1341 نوشته بوده و بخش پنجم را در سال 1346 بعداً الصاق کرده است؛ چون این بخش پنجم اساساً با چهار بخش اولیه هم‌خوانی ندارد و نوعی نقض غرض حساب می‌شود.

          جلال در این نوشتۀ سال 1346 تند و تیز و خروشان است. قلم را از نیام برکشیده و همه را، از جمله خود را، از لب تیغش رد می‌کند. گویی او در فاصلۀ میان این سال‌ها - یعنی از 1341 تا 1346 - در خود نگریسته و جهان را دوباره از نو بررسی کرده و به نتایجی رسیده که در آثار اواخر عمرش آشکارا قابل پیگیری است. در مقالۀ «آغاز یک نفرت» او خود را به جای یک دوست پاریس‌نشین نهاده و از منظر او روشنفکران را به نقد کشیده است. خواننده‌ای که مقالۀ «ولایت اسرائیل» را می‌خواند هرگز تصور نمی‌کند که امکان دارد نویسندۀ آن، چهار سال بعد، آن یادداشت تندوتیز را علیه اسرائیل و حکومت وقت ایران و روشنفکران بنویسد. در مقالۀ نخست، او وجود اسرائیل را به نوعی ماوراءالطبیعی توجیه می‌کند و اصلاً توجه ندارد که اولیای جدید اسرائیل رسماً با استعمار بود که در قلب کشورهای عربی کاشته شده‌اند و اسرائیل حکومتی است که عملاً کشور مردمیْ دیگر را غصب کرده. به قول رضا براهنی «حقیقت این است که علت اینکه مقالۀ "ولایت اسرائیل" در شرایط سال 42 و 43 اجازۀ چاپ پیدا کرده است این است که موضع آن دقیقاً امپریالیستی است و دقیقاً به نفع سلطنت» (براهنی، 161). در «ولایت اسرائیل» خبری از حادثۀ مهم و تأثیرگذار پانزده خرداد سال 1342 دیده نمی‌شود؛ پس جلال نه تنها هنوز تحت تأثیر آن قرار نگرفته، بلکه نوشته‌اش نشان می‌دهد که دست‌کم در سال 1342 و تا جمعه 21 فروردین 1343 که به سفر حج رفته، در خلاف جهت آن قیام مردمی حرکت کرده است.

          راست این است که از آغاز سال 1344 است که جلال به این فکر می‌افتد که در کنار دوستانش، علی‌اصغر حاج سیدجوادی، رضا براهنی، منوچهر هزارخانی و دیگران که از قضا  همگی‌شان دربارۀ مسئلۀ فلسطین اثری منتشر کرده‌اند، هسته‌هایی را برای مخالفت با خفقان حکومتی ایجاد کند. در همین اثنا است که هر نوع مخالفت با اسرائیل به صورت بخش لاینفک برنامۀ مخالفت با حاکمیت درمی‌آید (دربارۀ این بخش در یادداشت‌های بعدی بیش‌تر توضیح می‌دهم). در واقع تشکیل کانون نویسندگان ایران، چاپ مقاله و نشریه و کتاب علیه اسرائیل از سوی خود جلال و دوستانش، همه در این بستر قابل ارزیابی است. اگر به روند انتشار منابع فارسی از اواسط دهۀ چهل تا سال‌های منتهی به انقلاب 57 نگاه کنیم این روندِ رو به رشد مشاهده می‌شود.

          جلال همچنین در  سفرنامۀ حج‌اش - که با نام خسی در میقات چاپ شده - می‌نویسد: «عرب بدجوری از اسرائیل ستار العیوبی برای خود ساخته؛ یا وسیلۀ اختفایی. اسرائیل را کاشته‌اند در دل سرزمین‌های عربی تا اعراب در حضور مزاحمت‌های او فراموش کنند مزاحمت‌های اصلی را و متذکر نباشند که آب و کود درخت اسرائیل از غرب مسیحی می‌آید؛ سرمایۀ فرانسوی و امریکایی.» در حقیقت می‌توان از همینجا نشان داد که رفته‌رفته باورهای جلال با دیدگاه‌های قبلی‌اش فاصله پیدا می‌کند. این اسرائیل است که به نام غرب، سرکوب‌کنندۀ کلیۀ انقلاب‌های منطقه است. همچنین «اسرائیل به عنوان شعبۀ خاورمیانۀ امپریالیسم و سیا، الآن دارد تمام شبکه‌های جاسوسی و ضد انقلابی آن طرف را اداره می‌کند.»

          الغرض، در این نوشته در پی این بودم که تطورات فکری آل احمد را در نسبت به مسألۀ فلسطین، میان سال‌های 1341 تا 1346 بررسی کنم و علت این چرخش‌های معرفتی را توضیح دهم. برای نیل به این مقصود از منابع زیر بهره‌های فراوان برده‌ام.

منابع:

-         آل احمد، جلال (1357). اسرائیل، عامل امپریالیسم. [قم]: نشر کاروان، چاپ دوم.

-         آل احمد، جلال (1363). سفر به ولایت عزرائیل. به کوشش و با مقدمۀ شمس آل احمد. تهران: انتشارات رواق، چاپ اول.

-         براهنی، رضا (1363). سفر مصر و جلال آل احمد و فلسطین. تهران: نشر اول، چاپ اول.

-         یوشیج، نیما (1395). مجموعه شعرهای نیما یوشیج. به کوشش سیروس طاهباز. تهران: انتشارات نگاه.

نویسنده: دادمهر کاوه

دیدگاه ها

ارسال دیدگاه
در پاسخ به
لغو