روشنفکران ایرانی و مسألۀ فلسطین [1] / داریوش آشوری و سفرنامه‌ی اسرائیل

اشاره در سلسله یادداشت‌هایی که قرار است با عنوان کلی «روشنفکران ایرانی و مسئله‌ی فلسطین» منتشر شود، قرار است هر بار به یکی از متن‌هایی که درباره‌ی مسئله‌ی فلسطین در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی چاپ شده است اشاره و برخی از نکات موجود در آن کاویده شود. در انتها نیز تلاش می‌کنیم اسناد مرتبط با هرکدام از این یادداشت‌ها...
blog_thumb_1

اشاره

در سلسله یادداشت‌هایی که قرار است با عنوان کلی «روشنفکران ایرانی و مسئله‌ی فلسطین» منتشر شود، قرار است هر بار به یکی از متن‌هایی که درباره‌ی مسئله‌ی فلسطین در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی چاپ شده است اشاره و برخی از نکات موجود در آن کاویده شود. در انتها نیز تلاش می‌کنیم اسناد مرتبط با هرکدام از این یادداشت‌ها را در کتابخانه‌ی سایت در دسترس پژوهندگان و علاقه‌مندان قرار دهیم. گفتنی است هر کدام از یادداشت‌ها عنوانی جزئی دارد که ذیل آن عنوان کلی درج خواهد شد.

*

«روشنفکران ایرانی و مسألۀ فلسطین»

 

شماره‌ی اول:

داریوش آشوری و سفرنامه‌ی اسرائیل

 

 

درآمد

امپراتوری پهناور و پراُبهت عثمانی، پس از پایان جنگ بین‌الملل اول از هم گسیخت و جسم بی‌جان این سرزمین گسترده روی میز سلاخی چند کشور اروپایی قرار گرفت و هر بخش از این قربانی را کشوری که برای غنیمت جمع کردن به آسیا آمده بود، برداشت تا برای (بر) ساکنان‌اش سرپرستی کند و برای‌شان سرمشق دموکراسی و آزادی و حقوق بشر بنویسد و در گوش‌شان سرود صلح و دوستی بخواند. در این میان، فلسطین، این کشور کهن و مهد پرورش انبیای الهی و نزول کتاب‌های آسمانی که به مدت چهار قرن و اندی در اختیار عثمانی‌ها بود، در سال 1917م به بریتانیا رسید و انگلستان قیمومیت این سرزمین را پذیرفت. پس از کش‌وقوس‌های فراوان و آمدورفت‌های متعدد در سازمان ملل متحد بر سر این‌که چه کسانی می‌بایست در فلسطین زمام امور را به دست بگیرند نهایتاً در سال‌های 1327/1948 بود که صهیونیسم با رویکرد نژادی و ناسیونالیستی توانست چنبره‌ی خود را بر بخشی از این سرزمین تثبیت کند و حاکمیت اصلی را با کمک آمریکا در دست بگیرد. درست از همان سال‌ها و حتی پیش از آن از سال‌های 1921م بود که مخالفت‌هایی با این رَویه آغاز شد و از هرسو صداهایی به اعتراض به گوش رسید. صداهایی که بعضاً از سوی مسلمانان سایر کشورها و گاه هم از جانب آزادی‌خواهان و انسان‌دوستانی بود که با هر نوع ظلم و ستم مخالفت می‌کردند. آنان می‌دیدند که گروهی از کشورهای دیگر آمده‌اند و می‌خواهند بر سرزمینی که حقی در آن ندارند مسلط شوند و ساکنان قانونی این دیار کهن را از خانه‌های‌شان بیرون کنند. طبعاً چنین واکنش‌هایی می‌توانست پراَهمیت باشد و برای صهیونیسم و رژیم تازه‌تأسیس آن در فلسطین گران تمام شود.

در اینجا قصد ندارم داده‌های تاریخی این قضیه را به دست دهم. طبیعتاً چنین کاری بیرون از دایره‌ی وظیفه‌ی این نوشته است که می‌خواهد نگاهی کلی به جریان تأسیس رژیم صهیونیستی بیندازد و به سرعت بگذرد.

باری، با وجود همه‌ی مخالفت‌ها و اعتراض‌ها، رژیم صهیونیستی در سال 1948 اعلام موجودیت کرد و خودش را به جامعه‌ی جهانی نشان داد. خوب است قدری به ایران نظر کنیم و ببینیم در این بخش از جهان چه خبر بوده است.

این سال‌ها مقارن است با سال‌های حکومت محمدرضا شاه جوان که پس از خلع پدرش در شهریور 1320ش، به تخت نشست. از آغاز سلطنت او تا حوالی مرداد 1332 که کودتای انگلیسی-آمریکایی علیه دولت قانونی مصدق روی نمود و شاه را با قدرت به حکومت برگرداند، فاصله‌ی زمانی حدود دوازده ساله‌ای است که اوضاع قدری گشوده است و روزنامه‌ها و نوشته‌ها آزادی عمل بیش‌تری دارند. احزاب از اینجا و آنجا سر برمی‌آورند و نویسندگان با قدرت بیش‌تری قلم می‌گردانند و از داغ و درفش رضاخانی هراسی ندارند. در این میان، حزبی که توانسته بود سروشکل بهتری پیدا کند و خود را در عرصه‌ی ملی دست برتر سازد حزب توده‌ی ایران بود که در سال 1320 تشکیل شده بود. در سال 1327 که رژیم صهیونیستی تشکیل شد می‌توان گفت حزب توده در اوج اقتدار خودش به سر می‌بُرد و کار داشت به جایی می‌رسید که تحلیل‌گران بر این باور بودند که چیزی نمانده تا حزب بتواند قدرت مطلق در تصمیم‌گیری سیاسی بشود.

البته این ماه عسل چندان نپایید و حزب توده عملاً تا مرز فروپاشی و تبعید اجباری پیش رفت و نتوانست چندان که می‌نمود در بازی‌های سیاسی، صحنه‌گردانی کند. باری، در این سال‌ها تقریباً صدایی از مطبوعات ایران مبنی بر هر نوع واکنشی که بخواهد نسبت به تأسیس رژیمی در فلسطین باشد، به گوش نمی‌رسد؛ جز چند خبر پراکنده و چند تلگراف که از سوی علما مخابره شده چیز دندان‌گیر دیگری دیده نمی‌شود. (این اخبار را هم در نوشته‌های دیگر به دست خواهم داد.) این حوادث همچنان در ایران بدون سروصدا باقی می‌ماند تا اینکه چند مقاله‌ی مهم با عنوان «صهیونیسم» از سوی مهندس حسین ملک در مجله‌ی اندیشه‌ی نو در سال 1327 منتشر می‌شود. ملک در مقدمه‌ای که بر این مجموعه مقالات نوشته، متذکر شده است که «با وجود اینکه مسئله‌ی یهود (امروز مسئله‌ی فلسطین) از مدت‌ها پیش از مهم‌ترین مسائل سیاسی جهان بوده و بیش از هر مسئله‌ی سیاسی دیگر در بیش‌تر اوقات مسئله‌ی روز، آن هم مسئله حادی، قرار گرفته، مع‌هذا، نه مردم جهان و نه مخصوصاً مردم کشور ما اطلاعات کافی درباره‌ی چگونگی پیدایش آن ندارند.» درست به همین علت است که ملک دست به قلم برده و بر مبنای دو کتاب فارسی و چند کتاب و مقاله‌ی فرانسوی‌زبان مقاله‌ای را نوشته است ( این مقاله در اینجا مشاهده کنید). اگر بخواهیم روند نوشتن مقالات مختلف را پیگیری کنیم باید بگویم که پس از این مقاله – که ابتدا شمس آل‌احمد درباره‌ی آن در مقدمه‌ی سفر به ولایت عزرئیل نوشته است – ابتدا مقالات و سپس کتاب‌های گوناگون تا سال‌های پیش از انقلاب سیاسی 1357 نوشته و منتشر شده است و چون هنوز فهرست دقیقی از این آثار منتشر نشده است، امیدواریم بتوانیم بر پایه‌ی کتابخانه مؤسسه‌ی طور سینا این فهرست را پیش چشم پژوهندگان و علاقه‌مندان بگذاریم.

الغرض، خواستم بگویم پیش از «سفرنامه‌ی اسرائیل» داریوش آشوری که در مجله‌ی کیهان ماه، شماره‌ی یک سال 1341، به سردبیری جلال آل احمد چاپ شد، نوشته‌هایی در نشریات وابسته به جریان‌های چپ در ایران، اینجا و آنجا منتشر شده بود که عملاً رنگ و آهنگ دفاع جانبدارانه از جنبه‌های سوسیالیستی موجود در کشور تازه تأسیس داشت؛ دفاعی که گاه چنان سرخوشانه ومشفقانه بود که نویسنده فراموش می‌کرد ساکنان جدید این سرزمین از جای دیگری آمده‌اند و همچون گیاهی بی‌ریشه‌اند که از جزیره‌ی دور افتاده به خاک فلسطین آمده باشد؛ گیاهی که دیرپا نیست و معلوم نیست چقدر دوام می‌آورد. اگر بخواهم نمونه‌ای بیاورم شاید بتوانم، در کنار نوشته‌ی آشوری که گمان می‌کنم سفرنامه‌ی مختصری باشد – در مقایسه با مثلاً کتاب سفر به اسرائیل عباس شاهنده – که در آن نیز نوعی همدلانگی مشهود است، نوشته‌های خلیل ملکی در مجله‌ی علم و زندگی درباره‌ی کیبوتص‌ها را معرفی کنم که نمونه‌ی مناسبی است. (در این باره هم در آینده خواهم نوشت.)

 

سفر آشوری به اسرائیل[1]

داریوش آشوری ظاهراً در دی‌ماه سال 1340 برای شرکت در کنفرانس دانشجویی راهی اسرائیل می‌شود. سفرنامه‌ی کوتاه او از این سفر در شماره‌ی نخست کیهان ماه در کنار غربزدگی جلال آل احمد و عبور از خط یونگر – با ترجمه‌ی هومن و تقریر جلال آل احمد – چاپ شد. غربزدگی آل احمد به تیغ ساواک از کیهان ماه جدا شد و کتاب ماه پدید آمد که یک شماره بیش نپایید.

آشوری سفرنامه‌اش را با جملاتی از عهد عتیق آغاز کرده است. جملاتی از کتاب حزقیال نبی، مبنی بر اینکه اسرائیل همان سرزمین وعده داده شده است که یهودیان را گرد آورده و یکدل ساخته است. از همین جا روشن است که موضع او در قبال این کشور تازه تأسیس چه بوده و او چه خواهد نوشت. سفرنامه‌ی او با توصیف شگفتی از فرودگاه تل آویو آغاز می‌شود و نهایتاً درایت‌شان را برای داشتن «یکی از منظم‌ترین سرویس‌های بین‌المللی هوایی» تحسین می‌کند. از نظر او به این دلیل که «اسرائیل کشوری است نو بنیاد» و فرصت لازم را برای به وجود آوردن آثار بزرگ در شهرها نداشته و از طرفی هم در آنجا «یک طبقه‌ی بسیط استثمار کننده نیست که بتواند سهم عمده‌ای از درآمد ملی را به خود اختصاص دهد»، در این شهرها تجمل‌گرایی و زیباسازی شهری دیده نمی‌شود و این جزو محسنات این کشور است.

او در ادامه از بندر تل آویو که کنار دریای مدیترانه است سخن می‌گوید؛ همانجا که به قول خود اسرائیلی‌ها «نیویورک اسرائیل» است. در آنجا است که آشوری بر سر و روی ساختمان‌ها اثر گلوله می‌بیند و تنها به این نکته اشاره می‌کند «که اینها یادگاری زمان جنگ است». اما اینکه این کدام جنگ است و چرا اساساً در اینجا چنین جنگی در شهر به وقوع پیوسته و چنان آثاری از آن بر جا مانده، اصلاً مورد سؤال او نیست و آشوری خواسته است بدون هر نوع داوری، له یا علیه این موضوع، از کنارش با سکوت بگذرد.

به باور او در ماجرای مالکیت خصوصی، در اکنونِ اسرائیل تقریباً مسئله حل شده است و مثلاً مسکن‌های آپارتمانی که دولت در اختیار ساکنان و مهاجران قرار داده است و نبود خودروهای شخصی و بهره بردن از ناوگان عمومی همگی می‌توانند مصادیقی برای اثبات این مدعا باشند که مالکیت خصوصی در آنجا کمتر دیده می‌شود. اتفاقاً از همین نظر هم هست که آشوری علاقه‌ی ویژه‌ای به ساختار اقتصادی اسرائیل نشان می‌دهد و رایحه‌ی خوش نوعی سوسیالسم را از آن استشمام می‌کند.

ادامه‌ی توصیف آشوری از اسرائیل با وصفی از بندر حیفا تکمیل می‌شود؛ «جایی غریب کنار دریای مدیترانه». شهری که بسیار زیبا و تمیز بوده و تراموایی دارد که «خلایق را از کوه‌ها و شهری که خودش طبقه-طبقه است، بالا و پایین می‌برد». نباید ناگفته بگذرام که گذر آشوری به کاباره‌های حیفا هم می‌افتد و او که البته تجربه‌ی چندان خوشایندی از این محل نداشته و حتی در ایران هم به این جور جاها نمی‌رفته است، مانند سعدی در آنجا خواننده‌ی بد آوازی را می‌بیند که نغمه‌اش رگ جان می‌گسلانده و خاطر را می‌آزرده است.

بالاخره، مسافر ما به اورشلیم (بیت المقدس) می‌رسد. شهری که نمای ساختمان‌هایش سنگی است و کسی حق ندارد ساختمانی بسازد که این صحنه‌ی یکسان را خراب کند. اورشلیم بر منطقه‌ای کوهستانی قرار گرفته و همچنین مرکز سیاسی و دانشگاهی و مذهبی کشور تازه تأسیس است و در عین حال مورد توجه مسلمانان و مسیحیان نیز هست. چون که همه‌ی ادیان ابراهیمی می‌توانند نشانی از آرمان‌های دینی‌شان را در این شهر پیدا کنند.

آشوری در توصیف شهر می‌نویسد که اینجا مثل برلین به دو منطقه‌ی شرقی و غربی تقسیم شده و شرق آن در دست اُردُنی‌ها و غرب آن در اختیار اسرائیلی‌ها است. قسمت شرقی کوچک‌تر از قسمت غربی است و نحوه‌ی ارتباط میان این دو منطقه نیز از راهی است که فقط خودروهای سازمان ملل متحد و افرادی که مجوز داشته باشند می‌توانند از آن عبور کنند. اینجا هم آشوری دوباره به جنگ اشاره‌ای می‌کند و از خرابه‌های جنگ که به صورت خانه‌های متروک بر جا مانده، نام می‌برد. جنگی که معلوم نیست چرا اتفاق افتاده و چه کسی شروع کننده‌ی آن بوده است. گویا مخاطب این سفرنامه می‌بایست می‌دانسته که این جنگ چرا صورت گرفته و کدام نتایج را به بار آورده است. افزون بر این، در راه بین تل آویو و اورشلیم منطقه‌ای کوهستانی هم بوده که هرساله به یادبود گذشتگان جنگ مراسمی در آنجا برگزار می‌شده است.

داستان تعطیلی روزهای شنبه و سوت و کوری شهرهای مذهبی در این روز، موضوعی است که آشوری در ادامه‌ی روایت‌اش به آن هم سری زده و شب شنبه‌ای را به یکی از کلوپ‌های شبانه دانشجویی رفته و با ایشان در مراسم دعا شرکت جسته است. در این میان عرق‌چین هم به سرش گذاشته‌اند و دردسرهای نگهداری آن کلاه روی سرش را هم چشیده است. در این دعا که به صورت دسته‌جمعی خوانده می‌شده، می‌توان نوعی وحدت و یگانگی مذهبی را دید که خودش مایه‌ی قوام و دوام و عامل همبستگی این قوم بوده است. درنگ آشوری در توصیف اورشلیم خودش نشانه‌ی اهمیت فوق‌العاده‌ی این شهر در میان جامعه‌ی جدید است؛ چون عامل مذهب است که توانسته این قوم را از سرزمین خودشان جدا کند و راهی چنین سرزمین بی‌آب و علفی سازد (در این گزاره می‌توان مناقشه کرد).

موضوع ساختار سیاسی اسرائیل هم خودش عاملی است که از چشم او پنهان نمانده و وی را به کنِسِت کشانده؛ پارلمانی که نمایندگان‌اش تا حوالی ساعت 9 شب نیز در آنجا بوده و درباره‌ی موضوعی بحث می‌کرده‌اند.

اما به نظر می‌رسد توجه کردن به ساختار علمی و دانشگاهی اسرائیل برای کسی که در قالب هیئت دانشجویی به آن سرزمین رفته است، از اهمیت بیش‌تری می‌بایست برخوردار باشد. آشوری به دانشگاه عبری اورشلیم می‌رود و توصیفاتی از آنجا به دست می‌دهد. از توصیف بناهای موجود تا تسهیلات دانشجویان و واحدها و رشته‌ها و دانشجویان. از همین جا است که متوجه می‌شویم دانشگاه اورشلیم بیش‌تر به علوم انسانی توجه دارد و دانشجویان برای تحصیل در رشته‌های دیگر مثل فنی، کشاورزی و پزشکی می‌بایست به حیفا و تل آویو بروند. دانشجویان برای تحصیل در دانشگاه می‌بایست شهریه پرداخت کنند؛ اما کسانی که دچار مشکل مالی باشند می‌توانند از سازمان دانشجویان و اتحادیه کارگران کمک بگیرند. همچنین برای دانشجویان تسهیلاتی مثل تخفیف بلیط اتوبوس و سینما و غذای ارزان در رستوران دانشگاه فراهم است که خودش کمک بزرگی برای کسانی است که در دانشگاه تحصیل می‌کنند. بنا بر روایت او، دانشجویان آفریقایی زیادی در آنجا تحصیل می‌کنند که به علت توجه خاصی است که اسرائیلی‌ها به آفریقا دارند. «امروز تعداد زیادی [از] کارشناسان اسرائیلی در آفریقا هستند و همچنین هر سال تعداد زیادی دانشجوی افریقایی برای مطالعه در دانشگاه و یا نهضت تعاونی و کارگری اسرائیل به آن کشور می‌آیند.» و همچنین بعضی از کشورهای آفریقایی در صدد تقلید روش‌های کشاورزی اسرائیل هستند.

از منظر آشوری ارض موعود یهودیان جایی است بسیار کوچک و بی‌آب و علف. «اگرچه بعضی از ملیون تندروی یهود ادعا می‌کنند که سرزمین اصلی یهود این نیست و بایستی بزرگ‌تر از این باشد و مدعی قسمت‌هایی از خاک اردن و سوریه هم هستند» اما باید توجه داشت که سرزمین کنونی – تاسال 1340 – حدود یک هشتادم ایران مساحت داشته و دو میلیون یهودی را در بر گرفته و سرزمینی است که قسمت عمده‌ی آن سنگلاخ است و بی‌آب، و کشت و زرع در آن بسیار مشکل. مهم‌ترین رودخانه‌ی آن، رود اردن است که پهنایش به اندازه‌ی «آب کرج خودمان» است و نامش را بیهوده گذاشته‌اند رودخانه. اسرائیلی‌ها از نظر آب در مضیقه هستند و از این رو تبلیغ برای صرفه‌جویی در مصرف آب در همه جا دیده می‌شود. اسرائیل یک منبع مرکزی برای تأمین آبِ قابل استفاده دارد و برای مدیریت بهینه‌ی مصرف آب، بسیاری از مزارع را با لوله‌کشی و فواره آب می‌دهند و وضع بارندگی هم چندان کافی نیست.

اما توجه ویژه‌ی او به کیبوتص‌/کیبوتس‌ها که عمدتاً در شمال اسرائیل واقع شده‌اند حاکی از این است که آشوری سهم عمده‌ای را برای این نحوه‌ی زندگی اسرائیلی‌ها قائل است و این نحوه‌ی زیست، افزون بر اینکه به کار و کشاورزی مدد می‌رساند، در دفاع از مرزها نیز وظیفۀ زیادی بر دوش دارد. نهضت کیبوتص همچنین می‌کوشد تا بیابان نِگِه‌و (Negev) یا به عربی نقب را زیر کشت برد و اسرائیلی‌ها در حال تدوین برنامه‌ای برای شیرین کردن آب دریا هستند تا بتوانند این بیابان را هم به چرخه‌ی تولید برسانند. اگر این طرح‌ها عملی شود، اسرائیل خواهد توانست سه میلیون نفر دیگر را - علاوه بر آن دو میلیون کنونی - در خود جای دهد (نمی‌دانیم این طرح را عملی کرده‌اند یا نه).

در کیبوتصی که آشوری شخصاً رفته بوده، جوانان بیست تا سی سال ساکن بوده‌اند. در آنجا همه‌ی تسهیلات فراهم بوده. ساکنان آنجا مدرسه، خوابگاه بچه، سالن غذاخوری عمومی، اتاق کار و مطالعه، وسایل موسیقی و تالار نمایش داشته‌اند. «بیش از همه، نیرو و شور کار و آفرینش و پس از همه‌ی مسلسل‌ها و سنگرها و پاسداری‌های شبانه که از کیبوتص‌ها در مقابل خرابکاری فداییان عرب دفاع می‌کنند.»

شکاف‌های موجود فرهنگی و اقتصادی در جامعه‌ی اسرائیل موضوعی نیست که آشوری بتواند از آن چشم بپوشد و مطرح نکند. طبعاً برای جامعه‌ای که از اقوام گوناگون با رنگ و نژاد و ملیت مختلف گرد هم آمده‌اند تا در سرزمینی دور از موطن اصلی و با زبانی بیگانه، زیر چتر واحد ایده‌ئولوژی صهیونیسم قرار بگیرند، پیدا شدن شکاف اجتماعی امری گریزناپذیر است. به باور آشوری این گسست‌های اجتماعی قرار است برای نسل‌های بعدی برطرف شود چون که «فرزندان این گروه‌های مختلف در مدرسه و سپس در نظام وظیفه با تربیت هماهنگی با هم ترکیب شده و ملت واحدی را به وجود می‌آورند.» از این رو است که نسل بعدی می‌تواند به رویای ملت واحد قوم یهود، بیش‌تر نزدیک شود.

باید توجه کرد که اسرائیل کشوری توسعه یافته است و نشانه‌ی این توسعه‌یافتگی مهاجرت‌پذیری این کشور تازه تأسیس است که خود شاخصی برای توسعه‌یافتگی جامعه محسوب می‌شود. به باور او «اولین مردمی که به فلسطین مهاجرت کردند، اروپاییان بافرهنگی بودند که برای احیای وطن باستانی قوم یهود به آن سرزمین وارد شدند.» و کوشیدند علی‌رغم ناکامی‌ها و ناآشنایی‌ها با محیط جدید، با اراده‌ی محکم و خلاق خود، از بیابان برهوت، بهشتی ملکوتی خلق کنند و در آن ساکن شوند. در اینجا آشوری جوری صحبت می‌کند که هرکس با تاریخ فلسطین آشنا نباشد گمان می‌کند تا کنون هیچ جنبنده‌ای نتوانسته در این دیار کهن زندگی کند و زنده بماند و آبادانی از این سامان، دور بوده تا اینکه مهاجران آمده‌اند و با تلاش و کوشش شبانه‌روزی طرحی نو در افکنده‌اند و زمین را شکافته‌اند و دانه افشانده‌اند و خوش درخشیده‌اند.

تمایل آشکار اسرائیل به نوعی جامعه‌ی اشتراکی (سوسیالیستی) که از ابتدا مطرح بوده، نقطه‌ی عزیمت آشوری است که در نهایت نیز به همان بازمی‌گردد. جامعه‌ی یهود از حیث مردم‌شناسی با فشارهایی که از جوانب مختلف چه در طول تاریخ گذشته و چه در زمان کنونی پذیرفته است، تا توانسته متراکم و فشرده شده و این نکته خودش زمینه‌ساز نوعی جامعه‌گرایی شده است. درست در همین نقطه است که به نظر می‌رسد جامعه‌ی کنونی اسرائیل با هر نوع اصل رقابت آزاد مبتنی بر لیبرالیسم، هم‌ساز نیست. البته این نکته‌ای است که باید منتظر بود تا تحرکات آینده‌ی سیاسی را هم از نظر گذراند.

***

به این سبب که قرار است خواننده‌ی گرانقدر متن اصلی این سفرنامه را که ظاهراً در آثار آشوری بازنشر نشده در اختیار داشته باشد، تلاش شده تا بیش‌ترْ تحلیل‌های او کاوش شود. خواندن اصل مقاله (در اینجا ببینید) بر عهده‌ی پژوهشگران است.


[1] آشوری علاوه بر این سفرنامه، در سال‌های بعد نیز مقالاتی دربارۀ صهیونیسم نوشت که در یادداشت‌های دیگر به آن‌ها رسیدگی خواهد شد.

نویسنده: دادمهر کاوه

دیدگاه ها

ارسال دیدگاه
در پاسخ به
لغو